توضیحات
کتاب فروشنده و میلیونر یکی از بهترین اثرهای مارک فیشر است . که مطالعه آن را به تمام دوستان عزیزی که قصد موفقیت و پیشرفت در زمینه های کسب و کار خود و فروش و بازاریابی را دارند توصیه می کنم .
ما در مدرسه کسب و کار آکادمی تاجران تلاش میکنیم گزیده ای زیبا و جذاب از کتاب میلیونر و فروشنده را برای شما دوستان عزیز بیان کنیم . امیدوارم مقبول دوستان واقع گردد .
بهتر نیست این بار به صورت یک نمایشنامه گزیده کتاب فروشنده و میلیونر را بیان کنیم . اگه دوستان موافق هستند شروع کنیم .
سیمون مارتین : شخصیت اصلی کتاب فروشنده و میلیونر معاون فروش شرکت مجی سافت
ماگس : سگ آقای سیمون که همیشه در کنارش است
آلیس گرانچر : منشی آقای سیمون مارتین در کتاب فروشنده و میلیونر
استفانی : همسر زیبا امابی وفای سیمون
هنری زلر : رئیس آقای سیمون مارتین
راجر بویر : نگهبان شرکت مجی سافت
لویی برژه : کارمند و شاگرد سابق سیمون که از پشت به وی خنجر می زند همه شغلش را می دزدد وهم همسرش را .
جسیکا : دوست استفانی در کتاب فروشنده و میلیونر
ژرار کوروازیه : مدیر بانک
میلیونر : مرد گدای دوره گردی که همراه سیمون شخصیت های اصلی کتاب میلیونر و فروشنده هستند .
شروع داستان فروشنده و میلیونر .
پرده اول قسمت اول کتاب فروشنده و میلیونر
آقای سیمون مارتین معاون فروش شرکت نرم افزاری مجی سافت است . آقای سیمون تقریبا یک سالی می شود که از چیزی لذت نمی برد . و در خوردن نوشیدنی ها زیاده روی می کند . تا جایی که بر زندگی شخصی و شغلی اش اثر مخرب زیادی گذاشته است .
وی یک روز صبح که از خواب با صدای وق وق سگش ماکس بیدار می شود ، متوجه می شود همسرش او را ترک کرده است . با سرعت لباس می پوشد و بدون اینکه به ماکس غذا بدهد سوار ماشین آئودی شرکت مجی سافت می شود و سر کار می رود .
ساعت ده به شرکت می رسد و وقتی پشت سیستم خود می رود رمز را می زند . اما سیستم ارور می دهد . فکر می کند اشتباه شده است . پس دوباره رمز را وارد میکند . رمز استفان است ، اما باز هم اشتباه است . سیمون در حالی که سر در گم است رئیسش هنری زلر وارد می شود .
هنری زلر : سیمون زیاد خودت رو اذیت نکن ، رمز رو اشتباه وارد نمی کنی . رمز تغییر کرده است .
سیمون کتاب فروشنده و میلیونر : با تعجب نگاه می کند ، و می گوید خدای من چرا رمز سیستم من رو عوض کردید . یک لحظه در حالی که آشفته است می گوید نکند من را اخراج کرده اید .
هنری زلر : درحالی که ادعای آدم های ناراحت را در می آورد سر را تکان می دهد و می گوید کاری از دست من ساخته نبود .
پرده اول قسمت دوم کتاب فروشنده و میلیونر
آقای زلر به سیمون مارتین میگه پانزده دقیقه وقت داری وسایل رو تحویل نگهبانی بدهی و شرکت را ترک کنی .
آقای سیمون اکنون به حالت انفجار رسیده است . و در حالی که غرولند می کند به سمت نگهبانی پیش آقای راجر بویر می رود و کلید ماشین و موبایل را تحویل می دهد . و به سمت دفتر برمی گردد تا وسایل شخصیش رو بردارد و چک تسویه را بگیرد .
که در آن زمان منشی خود آلیس گرانجر را می بیند .
سیمون : سلام خانم گرانجر متاسفانه من اخراج شدم و از کار با شما خوشحالم
آلیس گرانجر : در حالی که اشک در چشمانش جمع شد ، میگه آقای سیمون من هم اخراج شدم .
سیمون در حال ابزار تاسف بود ، که لویی برژه با یک جعبه وسایل به اتاق سیمون آمد . سیمون میگه اینجا کاری داری برژه . برژه که از ترس صورتش قرمز شد ، با پت پت میگه من معاون فروش جدید هستم .
سیمون در حالی که اعصابش داغون است ، به برژه میگه از کی نقشه خیانت به من را داشتی .
برژه زمانی که می بیند اوضاع خراب است اونجا را ترک می کند تا سر موقع به آنجا برگردد .
سیمون از حسابداری چک بیست هزار دلاری تسویه خود را می گیرد و می رود .
پرده دوم قسمت اول کتاب فروشنده و میلیونر
سیمون در حالی که وضعیت خوبی ندارد به سمت بانک میرود تا بیست هزار دلار خود را نقد کند ، تا حداقل چند ماهی بدون دغدقه با خیال آسوده دنبال کار جدیدی بگردد .
وقتی به بانک می رسد کارمند بانک سه هزار دلار به سیمون می دهد . سیمون با عصبانیت می گوید این چیست چک من بیست هزار دلار است . کارمند می گوید متاسفانه کارت اعتباری شما بدهی دارد .
سیمون در حالی که با همه دنیا سر جنگ دارد از بانک بیرون می رود که یک گدا به او می گوید بهم کمک می کنی .
سیمون با عصبانیت و ناراحتی آمیخته می گوید کسی نیست که به من کمک کند .
گدا در این لحظه یک پنج دلاری از جیب در می آورد و به سیمون می دهد . سیمون در حالی که نگاهش می کند دور می شود .
سیمون به خانه زنگ می زند شاید استفان برگشته باشد . اما هر چه به خانه زنگ می زند کسی جواب نمی دهد . سیمون در حالی که از فرط ناامیدی آرزوی مرگ می کند ، آنقدر در نوشیدنی افراط می کند که وسط خیابان از حال می رود و تا صبح همانجا خوابش می برد .
صبح در حالی بیدار می شود که پیرمرد ژنده پوش بالای سرش ایستاده و کمکش می کند که بلند شود . سیمون می پرسه تو همون گدای دیروزی هستی ، اسمت چیه و چرا به من کمک میکنی
پیرمرد گدا می گه مردم بهم می گن میلیونر ، و چرا بهت کمک می کنم ؟ چون کمک به انسان ها وظیفه من است . بزار کمکت کنم بریم یک قهوه بخوریم .
پرده دوم قسمت دوم کتاب فروشنده و میلیونر
میلیونر گدا و سیمون در کافی شاپ مشغول خوردن قهوه هستند . میلیونر گدا از سیمون می پرسد مشکلت چیست . به نظر نمی رسد که بی خانمان باشی کت و شلوار گران قیمت بر تن داری ، و کروات انداختی . پس چرا دیشب داخل خیابان خوابیدی .
سیمون با خودش می گوید که چرا باید راز های زندگی خود را با او بگوید . مخصوصا که او یک گدا است . اما لحظه ای به خود می گوید او تنها کسی بود که با توجه به بی احترامی که دیروز بهش کردم ، اما بازم کمکم کرد .
سیمون به میلیونر گدا میگه دیروز شغلم را با درامد سالانه شصت هزار دلار از دست دادم .
اون لعنتی های عوضی حتی یک تشکر خشک و خالی هم بعد از پنج سال از من نکردند . و من را مثل یک توفاله بیرون انداختند .
میلیونر گدا : چه خوب
سیمون : خوب که من را بیرون کردند !
میلیونر : آره مگه نگفتی که اونا عوضی هستند . پس خوب که از اونجا بیرون آمدی
سیمون : با عصبانیت ، من از اونجا بیرون نیامدم من رو مثل یک آشغال بیرون انداختند . ماشین آئودی و موبایلم رو هم گرفتند .
میلیونر : خوب چه فرقی می کند مهم این است از اون آشغال دانی بیرون آمدی .
در ضمن تو خودت مسئول وضعیتی هستی که برات پیش اومده است . وضعیت امروز تو نتیجه انتخابات دیروز تو است .
سیمون : در حالی که عصبانی بود در فکر فرو رفتو به یک سال گذشته خود فکر کرد . و متوجه شد که چگونه در یک سال گذشته این همه تغییر کرده است . به گونه ای که مدام در حال درگیری با استفان بود . و همیشه دیر سر کار می رفت و نظم و انضباطی در شرکت مجی سافت نداشت .
پرده سوم کتاب فروشنده و میلیونر
سیمون با جسیکا تماس می گیرد
جسیکا می دونی استفان کجاست
استفان: نه چند روز است از او اطلاع ندارم
بعد از صحبت با میلیونر گدا ، سیمون اگرچه تحت تاثیر حرف های انگیزشی او قرار گرفت . اما آنچنان به خاطر همسرش استفان به هم ریخته بود که نمی توانست دنبال کار برود .
سیمون بعد از جستجویی که می کند و نمی تواند اطلاعی از استفان به دست بیاورد . تصمیم بگیرد یک دوش بگیرد و در زیر دوش به یاد این حرف گدای میلیونر می افتد .
آنچه پیش می آید همان چیزیست که از درون خواسته ایم . زندگی را خودمان انتخاب میکنیم .
سیمون در حال فکر به حرف های پیرمرد گدا بود که صدای زنگ تلفن را شنید . سراسیمه از زیر دوش بیرون آمد و بدون آنکه خود را خشک کن تلفن را برداشت به این امید که استفان باشد .
سلام آقای مارتین ، از بانک تماس می گیرم . اگر بدهی تان را تا فردا نپردازید ، اعتبار مسترکارت شما قطع می شود . فاجعه پشت فاجعه ، و سیمون نا امید تر از همیشه .
پرده چهارم کتاب فروشنده و میلیونر
سیمون به این نتیجه می رسد که دیگر باید بی خیال استفان شود . و به مدت چند هفته پیش تمام دوستان و آشناهایش برای کار می رود و هر بار ناامید برمیگردد . پس دوباره به یاد حرف های پیرمرد می افتد که می گفت هر شخصی مسئول زندگی خودش هست و امروز تو نتیجه انتخاب دیروز توست .پس باز هم مداومت میکرد ، اما نتیجه ای نمی گرفت .
یک روز که مشغول دویدن به همراه دوست همیشگیش ماکس بود باز هم پیرمرد گدا را دید . پیرمرد اگرچه لباس هایی کهنه به تن داشت ، اما کفش های گرانقیمت نایکی می پوشید و صورتی پر جذبه داشت .
سیمون به او نزدیک شد و به خاطر نصیحت های پیرمرد ناراحت و عصبانی بود . و به او گفت چند هفته او را سر کار گذاشتی ، به هر دری زدم اما نتیجه ای نگرفتم.
راه حل گدا به سیمون
میلیونر گدا : در حالی که پوزخندی معنی دار زد ، این جمله طلایی را به زبان آورد .
وقتی می دانیم در دریاچه ماهی وجود ندارد چه دلیلی دارد که به ماهی گیری ادامه دهیم .
سیمون جواب داد من همیشه فکر میکردم که با پشتکار و پایداری می تونی به هر چی میخوای برسی .
میلیونر گدا به جای اینکه سریع جواب دهد . با یک بطری که در دست داشت ، سریع چند مگس را که روی بستنی جا خوش کرده بودند به دام انداخت . قوطی یک طرفش باز بود و طرف دیگرش روزنه هایی در حد نور داشت .
میلیونر طرف باز را زیر کت خود در تاریکی مطلق گذاشت . طرف بسته را روبه روی نور گرفت . آن وقت گفت سیمون بیش تر آدم ها مثل این مگس ها هستند . و همیشه برای نجات به سمت این نور حمله می کنند . در صورتی که اگر طوری دیگر فکر کنند . می توانستند خیلی راحت از طرف دیگر در تاریکی که در قوطی باز بود خود را نجات دهند .
سیمون : خوب این مثال خوبی بود اما نفهمیدم که چه ربطی به من داشت .
میلیونر : خوب سیمون مگه نگفتی که فروشنده هستی ، تو بهترین شغل رو در دنیا داری هیچ شرکت یا تولیدی بدون شغل تو دوام نمی آورد . خوب چرا استفاده نمی کنی .
سیمون : راستش دوست من خیلی تلاش کردم ولی کسی به من احتیاج ندارد . من دیگه زوارم در رفته ، و دیگر کار من تمام است .
میلیونر گدا : باز هم اشتباه فکر کردی . ببخشید ولی دقیقا تو هم مثل همین مگس ها فکر می کنی . حیف نیست که تو عمر و زندگیات را بابت چند دلار پول بی ارزش به آنها بفروشی .
سیمون : پس چکار کنم
میلیونر : ایده خودت را بساز ، تو برای پولدار شدن به یک ایده احتیاج داری .
چگونه توانایی های فروش خود را افزایش دهیم . مقاله ای از مجله forbes را اینجا به زبان اصلی بخوانید .
پرده پنجم کتاب فروشنده و میلیونر
سیمون در خواب می بیند که حدود صد سگ که ماکس پیش قراول آنهاست هر کدام یک سکه طلا در دهان خود دارند . و اون رو پیش پایش می اندازند .
وقتی از خواب بلند می شود هم به فکر خواب دیشب می افتد و هم به فکر حرف های پیرمرد گدا . ناگهان جرقه ای در ذهنش زده می شود . جرقه این بود برپایی نمایشگاه حیوانات خانگی .
اما برای تبدیل این ایده به واقعیت چند مشکل وجود داشت . که آنها را سیمون لیست می کند .
1- اصلا در این مورد اطلاعاتی ندارم
2- اصلا پولی برای کرایه نمایشگاه و تبلیغات ندارم
3 – تنها هستم و هیچ کارمند و شریکی ندارم
اما سیمون اراده اش را قوی کرده است و می خواهد به بانک برود و سند خانه را گرو بگذارد و وام بگیرد .
پرده پنجم قسمت دوم کتاب فروشنده و میلیونر
ژرار کوروازیه مدیر بانک : با صدای بلند می خندد ، با اون قیافه پولدار مضحکش میگه واقعا چه فکری کردی سیمون . این ایده واقعا احمقانه است ، آخر چه کسی قبول می کند بابت دیدن حیوان خانگی پول بدهد . پاشو وامی به تو تعلق نمیگیره .
سیمون : با اراده قوی میگه در قبال سند خانه می خواهم وام بگیرم
ژرار کوروازیه مدیر بانک : حالا که اینقدر مصر هستی باشه . بابت سندخانه به تو چهل هزار دلار وام می دهیم .
سیمون قبول می کند و وام را می گیرد .
حال سیمون با تمام تردیدها و دودلی هایش باید شروع کند . اگر زمین بخورد بی خانمان می شود و باید در خیابان بخوابد .
پرده پنجم قسمت سوم کتاب فروشنده و میلیونر
تلفن خانه آلیس گرانچر زنگ می خورد . آلیس می دود و تلفن را برمی دارد ، سلام در خدمتم بفرمائید .
سلام خانم گرانچر سیمون مارتین هستم .
آلیس : اوه سلام رئیس بفرمائید در خدمتم
سیمون : خانم گرانچر می خوام یک نمایشگاه برپاه کنم ، به یک کارمند احتیاج دارم هستید .
آلیس : بله سیمون در خدمتم ، کجا خدمت برسم .
سیمون : متاسفانه نتوانستم دفتر بگیرم ، همون خونه
آلیس : با خوشحالی فردا خدمت می رسم .
دوستان باور کنید اگر بخوام بقیه کتاب را به صورت نمایش نامه بیان کنم . آنقدر جذاب است که دیگر شما به سمت خواندن اصل کتاب نمی روید و خیلی از اطلاعاتی که برای دستیابی به ثروت و موفقیت احتیاج دارید . را از دست می دهید. گدای میلیونر نکاتی را در این کتاب بیان می کند که باید آنها را با آب طلا نوشت .
امیدوارم شما دوستان عزیز از خواندن این کتاب لذت کامل را ببرید .
درباره نویسنده :
مارک فیشر نویسنده کانادایی متولد 1953 ، نویسنده کتاب های موفقیت است . که از جمله کتاب های زیر می توان موارد زیر را نام برد .
1- حکایت دولت و فرزانگی
2- فروشنده و میلونر
3- گلف باز و میلونر
4- مثل یک ثروتمند فکر کن
نویسنده : مهندس یحیی ساکی مدیر مدرسه کسب و کار آکادمی تاجران
الهام قره گرلو –
تمام صفحه به صفحه کتاب را خواندم . کتابی بسیار زیبا و جذاب بود که نشان میدهد که خلاقیت و ایده می تواند شما را از صفر به صد برساند